۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه



قرار نیست هیچ کسی دلسوز تو باشد...

قرار نیست هر کسی از برنامه هایت با خبر باشد...

ظاهراً سادگي اصلا هم چيز جالبي نيست!

قرار نیست تجربه های قبل تکرار شود...

"مومن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود"

"آنهایی که می دانند با آنهایی که نمی دانند برابر نیستند"

گرگ نباش ، با گرگ ها هم نرقص!

فراموشش نکن ، او عزیزی را که همیشگی است و تنها هر کمکی از عهده ی او بر می آید

اینها را گفتم فقط برای یادآوری...یادت باشد کجایی و در کجایی و به سوی کجا...!

خسته نشو... و ادامه بده...!........

آینده مال کساییه که به زیبایی رویاهاشون اعتقاد دارن . . .

جدایی ...



جدایی درد بی درمان عشق است

جدایی حرف بی پایان عشق است

جدایی قصه های تلخ دارد

جدایی ناله های سخت دارد

جدایی شاه بی پایان عشق است

جدایی راز بی پایان عشق است

جدایی گریه وفریاد دارد

جدایی مرگ دارد درد دارد

خدایا دور کن درد جدایی

که بی زارم دگر از اشنایی

داستان “ما و خدا”



داستان “ما و خدا”

خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.

بنده: خدایا !خسته ام!نمی توانم.

خدا: بنده ی من، دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدایا !خسته ام برایم مشکل است نیمه شب بیدار شوم.

خدا: بنده ی من قبل از خواب این سه رکعت را بخوان

بنده: خدایا سه رکعت زیاد است

خدا: بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدایا !امروز خیلی خسته ام!آیا راه دیگری ندارد؟

خدا: بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله

بنده: خدایا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم می پرد!

خدا: بنده ی من همانجا که دراز کشیده ای تیمم کن و بگو یا الله

بنده: خدایا هوا سرد است!نمی توانم دستانم را از زیر پتو در بیاورم

خدا: بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برایت حساب می کنیم

بنده اعتنایی نمی کند و می خوابد

خدا:ملائکه ی من! ببینید من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابیده است چیزی به اذان صبح نمانده

او را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است امشب با من حرف نزده

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بیدار کردیم ،اما باز خوابید

خدا: ملائکه ی من در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست

ملائکه: پروردگارا! باز هم بیدار نمی شود!

خدا: اذان صبح را می گویند هنگام طلوع آفتاب است ای بنده ی من بیدار شو

نماز صبحت قضا می شود خورشید از مشرق سر بر می آورد

ملائکه:خداوندا نمی خواهی با او قهر کنی؟

خدا: او جز من کسی را ندارد…شاید توبه کرد…

الکی نباید بگی : مرسی!

وقتی عاشق کسی هستی که عاشقت نیست :



 اگه بگی دوستت دارم، می گه مرسی.



اگه بگی از اول که دیدمت خیلی ازت خوشت اومد،می پرسه چرا؟ و بعد اضافه می کنه، من چیز دوست داشتنی ای ندارم.



اگه بگی دلم برات تنگ شده، می گه خیلی لطف داری.



اگه بپرسی منو دوست داری یا نه، حرف رو عوض می کنه.



اگه بگی تو حسادت منو تحریک می کنی، خنده اش می گیره و از چند و چونش سوال می کنی.



اگه بپرسی تو دلت برای من تنگ شده یا نه، می گه عزیزم این سوال ها پرسیدن نداره...

  

شاید بد نیست یک بار رک و راست بهت بگه : بهتر نیست بری عاشق کسی بشی که عاشقت باشه؟



بهتر نیست بری واسه یکی بمیری که برات تب کنه؟



بهتر نیست فقط با هم دوست باشیم و تو این قدر منو با اون عشقت خفه نکنی؟



بهتر نیست از سر راه من بری کنار و بگذاری باد بیاد؟ 



چرا خیلی بهتره! پس برو کنار بگذار باد بیاد. عشقت رو بردار و جای دیگه خرجش کن.



خیلی طبیعیه که گاهی آدم بیشتر از اونی که دوست داشته بشه در یک رابطه دوست بداره، منظورم اینه که خب بالاخره پیش میاد. خیلی احتمال داره آدم رو به هزار و یک دلیل کنار بگذارن، از آدم خسته بشن یا دیگری رو ترجیح بدن.



 خیلی بهتره آدم باهوش باشه و اگه اون قدر که عاشقه، عشق دریافت نمی کنه، کم کم دست و پاشو جمع کنه و خیلی محترمانه از رابطه بره بیرون.



خیلی بهتره که وقتی داره میره فکر نکنه که حتمن زشت بوده یا زشت می خندیده یا به قدر کافی دوست داشتنی نبوده. فکر نکنه که اگه می موند و ادامه می داد، چیز درست درمونی از توی رابطه درمیومد.

  

و یادت باشه انسان باشی و اگه یه روزی کسی که خیلی دوستش نداری بهت گفت دوستت دارم، تظاهر نکنی که خیلی خوشحال شدی و بعد هم با ملاحت و سپاسگذاری الکی بگی : مرسی!



آره...این جوری واقعن خیلی بهتره.

داستان خواندنی “استجابت دعا”

داستان خواندنی “استجابت دعا”

  

روزی مردی خواب عجیبی دید.

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند.

هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند

و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند

باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید:

شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد

گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.

مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت

می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید:
  

شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت:

اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است.

با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟

فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است.

مردمی که دعاهایشان مستجاب شده

باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر. . .


اشک من



اشک من گوهر یکتای من است

زاده چشم گهرزای من است

حاجت زمزمه عودم نیست

اشک من زمزمه پیرای من است

با صفا تر بود از شبنم صبح

نقشی از روی مصفای من است

خون دل در قدحم افشاند

ساقی و باده و مینای من است


زندگی...




زندگی...
زندگی قصه مرد یخ فروشیست که از او پرسیدن فروختی؟ گفت: نخریدند تمام شد...

دلتنگم...

دلتنگم...
گاه دلتنگ می شوم، دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را و صدای شکستن ها را ،نمی دانم
کدامین امید را نا امیدکردم و کدامین خواهش را نشنیدم
و به کدام دلتنگی خندیدم که این چنین دلتنگم...


زلال كه باشى، آسمان در توست...




زلال كه باشى ؟؟؟



از خدا پرسيدم:خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟



خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير،



با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو.



ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز .



شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن . 



زندگي شگفت انگيز است، فقط اگر بدانيد که چطور زندگي کنيد.



مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ این است که مهم باشی، حتی برای یک نفر!



مهم نیست شیر باشی یا آهو، مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی.


كوچك باش و عاشق،كه عشق می داند آئین بزرگ كردنت را



بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی.



موفقيت پيش رفتن است نه به نقطه ي پايان رسيدن.



فرقى نمي كند گودال آب كوچكى باشى يا درياى بيكران



زلال كه باشى، آسمان در توست...

اين مثنوي حديث پريشاني من است




اين مثنوي حديث پريشاني من است





بشنو كه سوگنامه ويراني من است



امشب نه اينكه شام غريبان گرفته ام



بلكه به يمن امدنت جان گرفته ام



گفتي غزل بگو غزلم شور و حال مرد



بعد از تو حس شعر فنا شد خيال مرد



گفتم مرو كه تيره شود زندگانيم



با رفتنت به خاك سيه مي نشانيم



گفتي زمين مجال رسيدن نمي دهد



بر چشم باز فرصت ديدن نمي دهد



وقتي نقاب محور يك رنگ بودن است



معيار مهرورزي مان سنگ بودن است



ديگر چه جاي دلخوشي و عشق بازي است

دل من



دل من

در چشمانم تنهایی ام را پنهان می کنم !

در دلم ، دلتنگی ام  را !

در سکوتم ، حرفهای نگفته ام  را !

در لبخندم ، غصه هايم  را !

دل من چه خردسال است ، ساده می نگرد !

ساده می خندد ، ساده می پوشد !

دل من از تبار ديوارهای کاهگلی ست !

ساده می افتد ، ساده می شکند !

ساده می ميرد . . .


باور نکن تنهاییت را

من در تو پنهانم ،تو در من

از من به من نزدیک تر تو

از تو به تو نزدیک تر من

باور نکن تنهاییت را

تا یک دل و یک درد داری

تا در عبور از کوچه عشق بر دوش هم سر میگذاریم

دل تاب تنهایی ندارد

باور نکن تنهاییت را

هر جای این دنیا که باشی من باتوام تنهای تنها

من با توام هرجا که هستی

حتی اگر با هم نباشیم

حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم

این خانه را بگذار و بگذر

با من بیا تا کعبه دل

باور نکن تنهاییت را

من با تو ام منزل به منزل





از غم نبودن کسی که

 تا بود از غم نبودن تو می گداخت .

 (دکتر علی شریعتی)

تنها



تنها

دیر گاهیست که تنها شده ام

باز هم قسمت غم ها شده ام

من که بی تاب شقایق بودم

 قصه ی غریب صحراشده ام                                   

 مگرآینه زمن بی خبرشده است

همدم سردی یخها شده ام

 وسعت دردفقط سهم من است

 که اسیر شب یلدا شده ام

 کاش چشمان مرا خاک کنند                

 تا نبینم که چه تنها شده ام 

کویر


کویر
  

خسته ام از این کویر



خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل، این سقوط ناگزیر



آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر



!ای نظارۀ شگفت، ای نگاه ناگهان

!ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر



!آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر



مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر



ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

!با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر



از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی

!دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر



این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها

این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر



دست خستۀ مرا، مثل کودکی بگیر

!با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر