۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

داستان : دهقان و ارباب

دهقان و ارباب

دهقان پیر، با ناله می گفت:
ارباب! آخر درد من یکی دوتا نیست، با وجود این همه بدبختی، نمی دانم دیگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را«چپ» آفریده است؟!
دخترم همه چیز را دوتا می بیند.!

ارباب پرخاش کرد که:
بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار می کنی! مگر کور هستی، نمی بینی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!

دهقان گفت:
چرا ارباب می بینم ...
اما ...
چیزی که هست، دختر شما همه ی این خوشبختی ها را «دوتا» می بیند ... ولی دختر من، این همه بدبختی را ...

داستان : درس عبرت


درس عبرت

روزی روزگاری پیرزن فقیری توی زباله‌ها دنبال چیزی برای خوردن می‌گشت که چشمش به یک چراغ قدیمی افتاد. آن را برداشت و رویش دست کشید. می‌خواست ببیند اگر ارزش داشته باشد، آن را ببرد و بفروشد.

در همین موقع، دود سفیدی از چراغ بیرون آمد.
پیرزن چراغ را پرت کرد؛ با ترس و تعجب عقب‌عقب رفت و دید که چند قدم آن طرف‌تر، یک غول بزرگ ظاهر شد. غول فوری تعظیم کرد و گفت: «نترس پیرزن! من غول مهربان چراغ جادو هستم. مگر قصه‌های جورواجوری را که برایم ساخته‌اند،‌ نشنیده‌ای؟ حالا یک آرزو کن تا آن را در یک چشم به هم زدن برایت برآورده کنم. امّا یادت باشد که فقط یک آرزو!"
پیرزن که به خاطر این خوش‌اقبالی توی پوستش نمی‌گنجید،‌ از جا پرید و با خوش‌حالی گفت‌: "الهی فدات بشم مادر"!
امّا هنوز جمله ی بعدی را نگفته بود که فدای غول شد و نتوانست آرزویش را به زبان بیاورد.

... و مرگ او درس عبرتی شد برای آن‌ها که زیادی تعارف می‌کنند!

حال ساده..


حال ساده

 همه ی فعل هایم ماضی اند،

ماضی بعید،

ماضی خیلی خیلی بعید.

دلم برای یک حال ساده تنگ شده است...!!!

گمشده!




گمشده!
طفلی به نام شادی،دیریست گمشده!


با چشمهای روشن شاد!

با گیسویی بلند به بالای آرزو.

هرکس از او نشانی دارد،

ما را کند خبر ،

این هم نشان ما:

یک سو خلیج فارس

سوی دگر خزر...

گفتوگوي خبرنگار با عشق .....


گفتوگوي خبرنگار با عشق .....



خبر نگار: سلام به بهترين و تميزترين و قشنگترين احساس در دنيا
عشق: سلام به شما.. 
خبرنگار: ميشه با شما گفتگوي كوچك بكنيم تا بتونيم ازدقيق ترين اسرا
 از شما آشنا بشيم؟

 عشق: بله حتماً به شما قول ميدم.

خبرنگار: خوب بزار سوالات را ازشما بپرسيم وشما با راستي جواب بدين.



1- چرا از ما دور شدي اي عشق؟
شما باعث شديد كه من از شما دور شم.

2- معني اين كه ما در محيطي زندگي ميكنيم كه عشق وجود ندارد؟

من در وجود هر قلبي كه ضربان داره و معني عشق حقيقي رو ميدونه و اين
 روزها كم پيش مياد.
3- پس شما كي هستيد؟

من حسي هستم كه قلب انسان را بدون اينكه بفهمه حركت ميكنم؛
 آن را با لطف و آرامي و خوشحالي را مي پوشانم و من كه خواب را به
حقيقت تبديل كردم من از جمله زندگي هستم.

4- كي ما بدونيم كه شما در داخل ما متولد شدي؟

هنگامي كه ضربان قلبت سريع مي شوند ، و ميلرزي هنگامي كه يه
 خانمي را در چشاش نگاه ميكني.

و مي پيچه همه حرفاش از رو لباش و كساني كه دوربرت هستن رو از
ياد ميبري جزء كسي كه دوستش داري تخيلش ميكني در انجاي كه
هستي اينجا ميفهمي كه من در داخلت متولد شدم.

چه كسي دنبال ميكنه تو يا انسان؟

انسان هميشه دنبال من مي گرده.

5 – و چرا تو دنبالش نمي كني؟

براي اينكه من در واقع هستم و دنبال وقت مناسب براي ظاهر
شدن مي گردم.

6 – چرا انسان با اسمت بازي ميكنه؟

براي اينكه دنيا درحال حاظر مصالح و اهواي شخصي و خواستنيها
 بر او تغلب ميكند.
به همين خاطر كلمه عشق با ارزش شده در ميان مردم و براي اينكه
 به چيزي برسند استفاده ميكنند.

7 – چرا در وقتي كه انسان لازمت داره و محتاجت هست نمياي؟

اگه چيزي را به سختي بدست بياري از آن مواضبت ميكني و من هم
اينطور هستم اگر انسان به سختي به من برسه آن وقت ميفهمه
 چطور از من محافظت كنه و هيچ وقت از دستش گم نشم.

8 – چرا عذاب ميدادي كسي كه دوستت مي داشت ؟

تا مقدار عشقي كه نزد دوستش و بدونه و مقدار عشقي كه داره و
اين معيار عشق حقيقي هست.

9- چرا ميذاري عاشق كسي بشيم كه ارزش عشق ندارند؟


انساني كه ارزش عاشق شدن نداره كسي هست كه منو مصلحت
 دونست و هدفش عشق نبود به همين خاطر توانست با كلمات عشق
 بازي كنه و كسي كه به راستي عاشق بشه همه چيز براي اثبات
عشقش ميكنه و براي اينكه معني عشق و درك كني و ازش محافظت
كني بايد به تجاربي بر خوري كه بتوني بفهمي كه كي عشق حقيقي
را ملاقات كني و چگونه از آن محافظت كني.
پس اگه ياد گرفتيم چگونه از تو محافظت كنيم پس حقيقت پيدات كرديم؟
عشق را هدف اصليت بدون تا همه مشكلات نزديك را جزء يك مرحله
 براي تقدمي بزرگ براي عشق عظيمي و پر استقرار.

10- كي تصميم عقب نشيني ميكني؟

هنگامي كه مي بينم كسي نمي خواهد از من محافظت كنه و
گناهي گردنم ميكند كه من نكردم.

11- چرا بعضي وقتي قصه هات كامل نمي شوند؟

چون اينكه قسمت از من قوي تر است.

12- ايا ميتوني بر فقر پيروز شوي؟

من و اراده هميشه ضد فقر هستيم.

13- تو حقيقت هستي يا خيال؟ 
من حقيقت هستم ولي شما منو خيال كردين.

14- آيا بعد از اين مارو ترك ميكني؟

نميتونم شما را ترك كنم ولي يه وقتي انتخاب ميكنم از
شما دور شوم
تا معني عشق را بين خودتون بدونين و قدر و قيمت آن را بعد
از گم كردنش حس كنيد.

15 – به كجا داري ميري؟
در داخل قلبها منتشر ميشوم و با تمام سختي ها مبارزه ميكنم ،
 و جلوي همه سختي ها مي ايستم تا عشق انسان شود.

براي اوست ...

براي اوست 

دوسه خطی که نوشتم راستشو بخوای بریدم
  
چون دیدم همه رسیدن.من یه عمره نرسیدم
  
خط دوم که تموم شد واقعا من کم اوردم
  
دو-سه باری تو خط سوم تو رو به خدا سپردم

خط چهارم که رسیدم باقی مونده اصل مطلب

خواب چشماتو می ببینم به خدا همیشه هرشب

خواب می بینم تو یه نوری .یه ستاره . یه فرشته

خواب تورو هرجا ببینم اونجا اخره بهشته

وسط نامه یکی گفت چرا باز داری می لرزی ؟

من برای تو نوشتم تو به یک دنیا می ارزی

اینا به دلت نشینه من واست چی بنویسم ؟

قدماتو کاش بیاری بذاری رو چشم خیسم

چند شب دلشوره دارم که نبینمت دوباره

تو به این خط که رسیدی نامه رو می کنی پاره ؟

پاره کن نامه رو پاره اخه صاحب اختیاری

حتی می شه بسوزونیش اگه منو دوست نداری

شاعرانست ولی راستش نامه ی من کاغذی نیست
  
کاش بقیشو بخونی موقع خداحافظی نیست

هرکاری که دوست داری کن من شکسمتش غرو رو

زحمتت می شه عزیزم که بیای این راه دورو

دل تو یه قصر نوره .دل من یه تیکه چینی

چینیو واسه شکستن.کاش یه بار بیای ببیی

عکس تو هنوز همونجاست .توی قاب عکس چوبی...