۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

اين مثنوي حديث پريشاني من است




اين مثنوي حديث پريشاني من است





بشنو كه سوگنامه ويراني من است



امشب نه اينكه شام غريبان گرفته ام



بلكه به يمن امدنت جان گرفته ام



گفتي غزل بگو غزلم شور و حال مرد



بعد از تو حس شعر فنا شد خيال مرد



گفتم مرو كه تيره شود زندگانيم



با رفتنت به خاك سيه مي نشانيم



گفتي زمين مجال رسيدن نمي دهد



بر چشم باز فرصت ديدن نمي دهد



وقتي نقاب محور يك رنگ بودن است



معيار مهرورزي مان سنگ بودن است



ديگر چه جاي دلخوشي و عشق بازي است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر