(پس چرا عاشق نباشم....)
من که می دانم شبی عمرم به پایان می رسد
نوبت خاموشی من سهل و آسان می رسد
من که می دانم که تا سرگرم بزم و مستی ام
مرگ ویرانگر چه بی رحم و شتابان می رسد
پس چرا عاشق نباشم
پس چرا عاشق نباشم
من که می دانم به دنیا اعتباری نیست نیست
بین مرگ و آدمی قول و قراری نیست نیست
من که می دانم اجل ناخوانده و بیدادگر
سرزده می آید و راه فراری نیست نیست
پس چرا عاشق نباشم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر