تنهایی
دلم براي تنهايي ميسوزد ، چرا هيچکس او را دوست ندارد ؟...
مگر او چه گناهي کرده که تنها شده ؟...
جرم تنهايي چيست که هيچکس او را نميخواهد؟...
ديشب تنهايي از اتاقم گذشت ،
دنبالش دويدم ولي او رفته بود.
تنهاي تنها نيمه شب او را مرده کنار حوض خانه پيدا کردم.
از گريه چشمانش قرمز بود
برايش گريستم ، آخر او از تنهايي مرده بود
تنهايي مرد و من تنها تر شدم....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر