۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

دلم براي تنهايي ميسوزد


تنهایی

دلم براي تنهايي ميسوزد ، چرا هيچکس او را دوست ندارد ؟...

مگر او چه گناهي کرده که تنها شده ؟...

جرم تنهايي چيست که هيچکس او را نميخواهد؟...
  
 ديشب تنهايي از اتاقم گذشت ،

دنبالش دويدم ولي او رفته بود.

تنهاي تنها نيمه شب او را مرده کنار حوض خانه پيدا کردم.

از گريه چشمانش قرمز بود

برايش گريستم ، آخر او از تنهايي مرده بود

تنهايي مرد و من تنها تر شدم....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر