۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

شعری از قیصر امین پور



ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت

چشم واکردم ، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت

در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت

از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم تَرَم آتش گرفت

حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت

قیصر امین پور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر